بنام او هو الباقی به میدان میروی ای اولین و آخرین ساقی
من از آبروت فهمیدم که هم جبار و هم قهار و هم رحمن و رزاقی
ابالافضلی و عباسی تو هم استاد پیکاری و هم استاد اخلاقی
جهان دارالشفای توست
که هم محشور هم مشهور در انفاس وآفاقی
وفا غیرت ادب تنها برای اینهمه مفهوم در یک تن تو مصداقی
قواعد ریخته بر هم تو هم مقصود زهادی
هم منظور عشاقی
برای کشتن مردم خدا داده به چشم تو عجب ابروی خلاقی
برای کربلا رفتن به ما خیل گناهکاران فقط مشغول ارفاقی
برو اما بیا حتما رسیده از علی اکبر برای تو چه ابلاغی
بیا با مشک یا بی مشک
رقیه بسته با دست تو در خیمه چه میثاقی
ز دستت دست میشویی ندیدن در کسی اینقدر محجوری و مشتاقی
به کف الایمن وایسر دو تا دستت دوتا سروند افتاده اند در باغی
غم مشک و غم اصغر دو چندان میکند در سینه ات هر داغ را داغی
تمام دشت میگوید ادرکسا وناولها الا یاایهاالساقی
خبر پاشیده شداز هم