طبیبی و تو شفایی دو چشم گریان را
نگاه کن به من و بیمه کن دل و جان را
تلاش می کنم از تو دمی جدا نشوم
وَگرنَه دور بمانم مسیرِ جانان را
چراغِ نوکری اَم تا ابد خموش مباد
تو نورِ معرفتی کلبه چراغان را
"نفَس بده که برایت نفَس نفَس بزنم"
هَماره غرقِ نیازیم ، آهِ سوزان را
به اشکِ نیمه شبی دلخوشیم ، کز غمِ تو
امید می رسد آخر ، دلِ هراسان را
بخاطر من و ما نه ، بخاطر خوبان
ببخش کوهِ گنه را ، ببار باران را
بیا به ماهِ کرامت ، بحق شاهِ رئوف
قبول کن به حریمِ وصال مهمان را
به هر که چهره نشان داده ای فدایت شد
شهید می طلبد قبله گاهِ یاران را