الا ای آنکه از بالا به مشتاقان نظر داری
مرا بیمار خود کردی و از دردم خبر داری
طبیب دردهای جان ما، کس نیست الّا تو
فقط تو میتوانی درد از این بیمار برداری
پر از دلتنگیام، چیزی شبیه ساحل خشکم
بگو ای موج جانافزا به این ساحل گذر داری؟
نه تنها صید خود کردی، دل صیّاد و آهو را
جهان صید نگاهت میشود ازبس هنر داری
فقط یک دانه گندم بهر مرهم از تو میخواهم
که تو دارالشّفایی از دو عالم خوبتر داری
بِکِش من را از این بند بلا تا گنبدت بالا
که میدانم به کار خلق هم، حقّ نظر داری
نیازم، یک نوازش بر سر از دستان گرم توست
اگرچه یک جهان بهتر ز من در زیر پر داری
دلم را غرق نورت کن؛ جدا از هرچه غیر از خود
که دانم مثل جدّت، قدرت شقالقمر داری
ضمانتنامه از دست تو میخواهیم و میدانم
برای لیلةالدفنم، چراغی زیر سر داری