دوست دارم صدات کنم ولی صدام در نمیاد
بین نامردایی و کاری ازم بر نمیاد
جلوی چشای من اینقده دست و پا نزن
زیر خنجر اینقدر مادرمو صدا نزن
بی هوا زد بی حیا زد
پیرمردی که به پیکرت حسین با عصا زد
به یه ضربه راضی اصلا نشد و دو سه تا زد
****
دم مغرب شده و هنوز دارن میزننت
جای بوسه برا من پیدا نمیشه رو تنت
همه سعیم اینه نیزه رو ز پهلوت بکشم
جای پیروهن میخوام چادرمو روت بکشم
زیر شمشیر و سنانی
داره روح از بدنت جدا میشه نگرانی
نگران خیمه ها و چادرای دخترانی
mohjat.net