در سایه ی لوای تو منزل گزیده ایم
اما چه سود روی تو هرگز ندیده ایم
آقا کجاست جای تو در زندگیمان
در عمر خویش بدون تو نفس ها کشیده ایم
از روی معرفت قدمی بر نداشتیم
اما بدون معرفت عمری دویده ایم
گاهی همین دعا و فغان ها حجاب ماست
پیله به دور خویش پیاپی تنیده ایم
وقت عمل ز گفته ی خود ساده بگذریم
هرگز عمل نکرده به آنچه شنیده ایم
راضی نشد دل تو از این بندگی ما
آن را که بود باب دل خود گزیده ای
تو رشته ی محبت خود را گره زدی
هرجا که ما زمعصیت آن را بریده ایم
من رشته ی محبت تو پاره می کنم
شاید گره خورد به تو نزدیکتر شوم
بیگانگی نگر که من و یار چون دو چشم
همسایه ایم و خانه ی هم را ندیده ای