تبر همه شاخه و برگت و چیده
قدِ من و خواهر و خیمه خمیده
به شیون زینب و ضجه ی زهرا
من آمدم در پیِ دست بریده
برادرم کجایی؟ امان از این جدایی…
دله من مثلِ تن تو
شده خون با رفتن تو
دلم به این خوش بود که تورا دارم
مخدراتم را به که بسپارم ؟
تنِ پریشان روی دامن صحرا
سرِ شکسته روی دامن زهرا
دوان داون آمدم از پی ات ای ماه
ببین چه آواره شدم منِ تنها
برادرم کجایی؟ امان از این جدایی…
ای امیر لشکرِ من
ای امید آخر من
در این شبِ یلدا قمرم بودی
در این گرفتاری سپرم بودی
در آتش خشکی و بغض گلویم
حرارت داغِ تو را به که گویم؟!؟
تو رفتی و در دل خیمه کسی نیست
دمی که قاتل زده پنجه به مویم…
برادرم کجایی؟ امان از این جدایی…
ز فراقِ تو به خدا
که در این گِرداب بلا
سَرَم جدا گردد، بدنم عریان
شوند همه غارت حرم و طفلان
عمو جان غنچه ها نشکفته پژمرد
به روی دست عمه خواهرم مُرد
مرا یک حرف باشد با تو آن هم
اگر بودی کسی سیلی نمی خورد
تو سر نهاده ای رویِ دامان فاطمه
من را بگو که رو به زمین می شود سَرَم
تو سر نهاده ای دمِ آخر به سینه ام
من را بگو که شمر نَهَد پا به حنجرم