عاشق آن است که در فکر هنر داشتن است
فکر دلدادگی و سینه سپر داشتن است
عشق در کوچه ی معشوق گذر داشتن است
همه ی آرزویم چند پسر داشتن است
حیف گرمای وجودم که به سردی بخورد
بگذار ام البّنین نیز به دردی بخورد
صبر کن تا سر ما نیز به پایی برسد
صبر کن ناله ی ما هم به نوایی برسد
صبر کن وعده ی فرمان خدایی برسد
صبر کن معرکه ی کرب و بلایی برسد
پسرانم به فدای نخی از معجر تو
سر عباس رشیدم به فدای سر تو
از خدا خواسته بودم که فَنایی برسد
ناله ی ام بنین نیز به جایی برسد
من نگفتم که اگر کرب و بلایی برسد
سر قربانی من نیز به پایی برسد
گفتی عباس به ارباب برادر گفته
وسط معرکه بر فاطمه مادر گفته
وقت آن است که اعجاز کنی بار دگر
سفره ی روضه ی خود باز کنی بار دگر
درد دل های خود اِبراز کنی بار دگر
روضه ی علقمه آغاز کنی بار دگر
گفتی آن لحظه که در علقمه کردند کَمین
از روی اسب علمدارِ من افتاد زمین
نور چشمان ترم، وای علمدارم وای
سایه ی روی سرم، وای علمدارم وای
غیرت الله حرم، وای علمدارم وای
بچه شیرم، پسرم، وای علمدارم وای
وسط علقمه با آن هِیبت
از بلندی به زمین خورد، ولی با صورت