اول از نور رخت آینه را حیران کن
هر چه خواهی پس از آن چهره ز ما پنهان کن
نتوانستم اگر بوسه به دستت بزنم
بلدم پات بیُفتم به من اطمینان کن
میزبان همه خلق ، سر سجاده
منِ محتاجِ دعا را ، به دعا مهمان کن
دم ز عشق تو زدم ، بازدم از عشق دگر
نَفْسِ یاغیِ نَفَسهای مرا همخوان کن
من که در راه رسیدن به تو پایم لنگ است
تو قدم رنجه کن و فاصله را جبران کن
روزیِّ گریه ما قطع شده بیکاریم
اسم رزّاق خدا ، آجرمان را نان کن
ای شمایی که خلائق اثر صنع شماست
لطف کن قصر بدی های مرا ویران کن
شده ام مثل کشاورز بدون محصول
رحم بر مزرعه ای که شده بی باران کن
هر کجا صحبت آزردن عاشقها بود
پشت در ماندن و فریاد مرا عنوان کن
فعل تو واجب عینی ست فدایت بشوم
صبح و شب مثل خودت چشم مرا گریان کن
شمر دستور گرفت از پسر مرجانه
بر تنش اسب بتاز و بدنش عریان کن