دل این بندهء انگشت نما را نَشِکن
با فراقت به سرم جام بلا را نَشِکن
من اگر می روم از میکده ات، تو نگذار
آخرین قفل که مانده روی پا را نَشِکن
دور هم بودن ما لطف کریمانهء توست
قُرُقِ نیمه شب اهل بکا را نَشِکن
آبرویم برود، آبروی تو رفته...
جلوی چشم همه ظرف گدا را نَشِکن
دم شش گوشه فقط توبهء ما را بپذیر
جان آقای خراسان دل ما را نَشِکن
به همه گفته ام ارباب، خریدار من است
حُرمت سینه زنِ کرببلا را نَشِکن
مادرش گفت؛ که صد نیزه شکسته به تنش
تو دگر بر بدنش، چوبِ عصا را نَشِکن
طرف من بنشین و به رویم سنگ بزن
سر من را بِشِکن، راس جدا را نَشِکن
چکمه را از لب عطشان حسینم بردار
استخوانِ دهنِ خون خدا را نَشِکن