چشم انداخت ببیند همه ی صحرا را
در نظر داشت که در مشک کند دریا را
قصدش این بود که با دست قلم هم که شده
در حرم خط بزند دلهره ی زنها را
رود می گفت که یک جرعه مرا مینوشد
عشق میگفت که نشناخته ای سقا را
با سر انگشت خودش روی تن آب نوشت
دیدی آیا لب خشک پسر مولا را
راه افتاد به سمت حرم آل الله
دید در روبروی خود همه ی دنیا را
دست افتاد زمین مشک نیفتاد زمین
تا به دندان ببرد آبروی زهرا را
رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت
هر چه توان داشتم زپیکر من رفت
پشت و پناه یکی دو روزه من نه
یک جبل الرحمه از برابر من رفت
دردم از این است که برادر من رفت
گفتم ابوالفضل هست غصه ندارم
عیب ندارد اگر که اکبر من رفت
بس که بلند است هلهله بگمانم
کوفه خبردار شد که لشگر من رفت
خواهر من یک به یک به اهل حرم گفت