رزق ما می رسد از خان ابا عبدالله
از غبار سر دامان ابا عبدالله
گرچه در محضر او مظهر فقریم ولی
هرچه داریم به قربان اباعبدالله
تا که آدم به فغان گفت قدیم الاحسان
پهن شد سفره احسان ابا عبدالله
بس کریم است عجب نیست که مردم باشند
درقیامت همه مهمان ابا عبدالله
گرچه شور است ولی تحفه درویشی ماست
اشک ما و لب عطشان ابا عبدالله
مثل عطری همه جا بوی خوشش می پیچد
هر که شد پاره گریبان ابا عبدالله
ما نمک گیر حسینیم حرام است به ما
نان هر سفره به جز نان اباعبدالله
بگذارید بگویند که کافر هستیم
ما که هستیم مسلمان ابا عبدالله
ابرو باد مه خورشید فلک میگردند
همه از گردش چشمان ابا عبدالله
جلوه میکرد اکرکوفی و شامی میشد
کشته لشگر مژگان اباعبدالله
موبه مو شرح پریشانی ما میگوید
روی نی زلف پریشان ابا عبدالله
دست و پا او زد و اما به طمانینه گرفت
خنجر کند ستم جان اباعبدالله