کجاست زندهدلی، کاملی، مسیحدمی
که فیض صحبتش از دل بَرَد غبارِ غمی...
گذشت عمر و دریغا نداد ما را دست
حضور نیمشبی و صفای صبحدمی
قسم به جان عزیزان به وصل دوست رسی
اگر از این تنِ خاکی برون نهی قدمی
خلاف گوشهنشینان دلشکسته مجوی
که نیست جز دل این قوم، دوست را حرمی...
ز بینوایی و دولت غمین و شاد مباش
که در زمانه نمانَد گدا و محتشمی...