وهب مسیح زمانش شد از عنایت تو
چه کیمیای عجیبیست در محبت تو
خدای عز و جل بوده است مشتاقت
کشیده سرمه به چشمان عرش تربت تو
مرا به دست کسی غیر جون نیسپارم
که روزی ام بشود افتخار خدمت تو
خوشا کسی که لهوف است نامه ی عشقش
که صفحه صفحه وجودش شده روایت تو
تمام زندگی ام را به آه خواهم داد
که آه را بکنم خرج در مصیبت تو
چگونه وقت ورودت بر عرصه محشر
سرم به روی تنم باشد از خجالت تو
به زیر چکمه ی دشمن تلاش میکردی
مگر که حر بشود شمر با شفاعت تو