میان حجره چنان ناله از جفا می زد
که سوز ناله اش آتش به ماسوا می زد
به لب ز کینه ی بیگانه هیچ شکوه نداشت
و لیک داد ، ز بیداد آشنا می زد
شرار زهر ز یک سو ، لهیب غم یک سوی
به جان و پیکرش آتش ، جدا جدا می زد
گذشت کار ز کار و نداشت کار به کس
در آن میانه فقط آب را صدا می زد
صدای ناله ی وِی هِی ضعیف تر می شد
که پیک مرگ بر او از جنان صلا می زد
برون حجره همه پای کوب و دست افشان
درون حجره یکی بود و دست و پا می زد
ستاده بود و جواد الائمّه جان می داد
ازو بپرس که زخم زبان چرا می زد