شکسته بالم و از پشت میله های قفس
نگاه حسرتی از دور بر چمن دارم
به روز مرگ مبادا کفن کنید مرا
که نوکرم من و ارباب بی کفن دارم
به روز مرگ مبادا کفن کنید مرا
که دخترم من و بابای بی کفن دارم
صدا زد بابا، آن دم که من از ناقه افتادم و غش کردم بابا تو کجا بودی، از ما تو جدا بودی.
گفت دخترم، آن دم که تو از ناقه افتادی و غش کردی، من بر نوک نِی بودم، کِی از تو جدا بودم.
صدا زد بابا، آن دم که مرا ظالم اظهار کنیزی داد، بابا تو کجا بودی، از من تو جدا بودی.
گفت دخترم، آن دم که تو را ظالم اظهار کنیزی داد، در تشت طلا بودم، کِی از تو جدا بودم.