تو اولین امیر بودی که بین یک حصیر بودی
تو واجب السلام بودی که بین ازدحام بودی
.
خون تو رو مباح کردن روز منو سیاه کردن
بعد بریدن سر تو حمله به خیمه گاه کردن
.
دم دمای غروب
از راه رسیده دشمنت
یکی نشسته رو تنت
.
تشنه بودی ولی تو رو
با لب تشنه کشتنت
.
تو چشمه ی حیات بودی تشنه لب فرات بودی
راست روی نیزه ها شد سرت بریده از قفا شد