چو نوری هستی و دیدن نداری
بنایی جز درخشیدن نداری
عقیقی و تراشیدن نداری
تو در فقهت ندانستن نداری

لباس علم خود را بر تنم کن
دوباره با کلامت روشنم کن  

تو آقایی که دست رد ندارد
گدا پیشت نمیخواهد ندارد
کبوتر، دور تو گنبد ندارد
بقیعت زائری دارد؟ ندارد!

فدای داغ و درد بیشمارت
نشانی از حسن دارد مزارت

سبیل اللهی و سمت خدایی
امیر مروه و سعی و صفایی
دلیل گریه های روضه هایی
شهید زندهء کرببلایی

اگر از کودکی در شور و شینی
تو گریان با علی بن الحسینی

ترا در روضهء افلاک بردند
ضریحت را به جائی پاک بردند
تنت را با دلی غمناک بردند
ولی با سه کفن در خاک بردند

کنارت روضه بود و سینه زن بود
حسین اما سه روزی بی کفن بود

سیاهی عزا را می شناسی
بلای کربلا را می شناسی
زبان نیزه ها را می شناسی
تو سرهای جدا را می شناسی

به قلب پاره پاره تیر دیدی
زنان را در غل و زنجیر دیدی

اگرچه دیدی از دشمن جسارت
اگرچه رفته ای بین عمارت
خجالت می کشی از بعد غارت
رقیه با تو بوده در اسارت


یا امام باقر علیه السلام
از کودکی با آهِ سوزان گریه کردم
با کاروانی دیده گریان؛گریه کردم

هربار با مویی سپید و قامتی خم
عمه صدامی زد«حسین جان»...گریه کردم

یادم نرفته تا که دیدم مرکب آمد
با یالِ غرقِ خون ز میدان گریه کردم

دنبال مرکب پا برهنه می دویدم
دنبال زن ها در بیابان گریه کردم

دیدم که دسته دسته در گودال رفتند
شد شاه عالم سنگ باران گریه کردم

دیدم یکی زانو زده بر روی سینه
گیسوی جدم شد پریشان گریه کردم

پیراهن یوسف به چنگ گرگ افتاد
میر بنی هاشم شد عریان گریه کردم

دیدم که آب مشک را روی زمین ریخت
سر می برید از ذبح؛عطشان؛ گریه کردم

همبازی ام را پیش چشمم ضجر می زد
گُم شد رقیه در بیابان گریه کردم

  پیداکه  شد تا صبح باعمه کشیدم
از گیسویش خار مغیلان گریه کردم




مطالب مرتبط