کوفه را با تو حسین جان سر و پیمانی نیست
هرچه گشتم به خدا صحبت مهمانی نیست
.
به خدا نامه نوشتم به حضورت نرسید
آن چه مانده ست مرا غیر پشیمانی نیست
.
جگرم تشنه ی آب و لب من تشنه ی توست
بین کوفه به خدا مثل من عطشانی نیست
.
من از این وجه شباهت به خودم می بالم
قابل سنگ زدن هر لب و دندانی نیست
.
.
من روی بام چرا ؟ تو لب گودال چرا ؟
دل من راضی از این شیوه ی قربانی نیست
.
موی من را دم دروازه به میخی بستند
همچو زلفم به خدا زلف پریشانی نیست
.
زره ام رفت ولی پیرهنم دست نخورد
روزی مسلمت انگار که عریانی نیست
.
.
کاش می شد لب گودال نبیند زینب
بر بدن پیرُهن یوسف کنعانی نیست
.
سوخت عمامه ام امروز ولی دور و برم
دختر سوخته ی شام غریبانی نیست