میبینی اسیرِ تو دست یه مشت بی حیامو
میبینی دیگه در نمیادش حتی صدامو
میبینی تو اشک غریبیِ توی چشامو
شبیه یه ابر بهاری میبارم
سرم رو، رو دیوار غربت میذارم
روی لب فقط اسمتو من میارم
... حسین جان ، حسین جان (4) ...
میبینی شده حال و روزم چقدر گریه آور
میبینی شدم تنها و بی کس و یار و یاور
میبینی منو با دل خون و با قلب مضطر
میبینم که پایان این ماجرا رو
میبینم تن افتاده زیر پا رو
میبینم سر رفته رو نیزه هارو
... حسین جان ، حسین جان (4) ...
غم تو سفیرت رو بدجوری پیر کرد امیرم
که این شهر کوفه شده پُر زِ نامرد امیرم
تا وقت هست عوض کن مسیرت رو برگرد امیرم
میبینم تو گودال تن بی سرت رو
میبینم رو خاک غرق خون پیکرت رو
میبینم دل آشوبیِ خواهرت رو
... حسین جان ، حسین جان (4) ...