لطفا حداقل دو حرف را وارد کنید ...
کشیدم روی لوح دل جمال دلبر خود را
کشیدم روی لوح دل جمال دلبر خود را

دو‌شنبه، 27 تیر 1401 - پیام کیانی - هیئت نورالرضا(ع) | 26 تیر | 1401 مدت زمان:07:28

دانلود مداحی ها و نوحه های پیام کیانی با لینک مستقیم دانلود همراه با متن نوحه و متن مداحی

کشیدم روی لوح دل جمال دلبر خود را
 نوشتم در سرآغازم کلام آخر خود را
 .
 فلانی و فلانی و فلانی نه ، فقط حیدر
 همان شاهی که داده در نماز انگشتر خود را

به قدرِ قدِ یک انسان علی بالای اَوْ اَدْنٰی
 دمی که روی دوشْ ، احمد نشانده حیدر خود را
 .
 درختان گر قلم،دریا مرکب،انس و جن کاتب
 چگونه پر کند گیتی زفضلش دفتر خود را
 .
 چنان آسوده در بستر به حفظ مصطفی خفته
 نهاده بر پر قو مرتضی گویا سر خود را
 .
 زمین را نصف می کرد او اگر جبریل در خیبر
 نمی گسترد زیر پای مرحب شهپر خود را *
 .
 خنک شد قلب هر کس با تولای شه مردان
 به امر حضرت صادق ستاید مادر خود را
 .
 اگر فرض محال،از باده تر می شد لب لعلش
 به حکم عشق می کردم پر از می ساغر خود را
 .
 همان روز ازل می شد پیمبر هر کسی را که
 به تاییدش تکان می داد مقداری سر خود را
 .
 چرا پر می کشد جبریل در وادی روحانی؟
 کشیده چون به ایوان مطلایش پر خود را
 .
 اگر هر صاحب فضلی بیاید در مصافِ او
 همین بس روکند او خاک پایِ قنبر خود را
 .
 یکی از روزها سلمان قراری داشت با مولا
 کمی دیر آمد از ره تا ببیند رهبر خود را
 .
 به او فرمود این دفعه چرا دیر آمدی سلمان ؟
 حضورش عرضه کرد آقا ببخش این نوکر خود را
 .
 میان راه دیدم مبغضی پرسید از قنبر
 نمایان کن به ما سِرِ دل سوداگر خود را
 .
 علی را دوست داری ؟ گفت قنبر از دل و جانم
 چنان که می دهم در راه او حتّی سر خود را
 .
 به محض اینکه پاسخ داد زد سیلی به روی او
 که دیدم گم نمود از ضربه،قنبر معبر خود را
 .
 غمش در سینه پنهان کرد و رفت از معرکه قنبر
 …علی جان عرض کردم من تمام منظر خود را
 .
 علی فرمود ای سلمان برو تا فرصتی دیگر
 به آه غم فروزان کرد در دل مجمر خود را
 .
 ز اصحابش چنین نقل است بعد از آن ، دوسه روزی
 نمیدیدیم امیرِ از دو عالم بهتر خود را
 .
 به سوی منزلش رفتیم و پرسیدیم از جانان
 چرا بیرون نمیبینیم دیگر دلبر خود را
 .
 به ما فرمود: زان سیلی که قنبر خورد بیمارم
 به قدر آسمان ها دوست دارم قنبر خود را
 .
 فدای قلب سوزان تو ای دلبسته زهرا(س)
 نثارت میکنم اشک دو چشمان تر خود را
 .
 شنیدی بین کوچه خورد سیلی قنبر از عشقت
 به نار عشق سوزاندی نوک پا تا سر خود را
 .
 بمیرم ، آن دمی که نعره میزد ثانیِ ملعون
 چه حالی داشتی،دیدی در آتش همسر خود را
 .
 پر پروانه را دیدی که بین شعله می سوزد
 برای حفظ جان تو سپر کرده پر خود را
 .
 زنی با بار شیشه شد مقابل با چهل وحشی
 به میدان نبرد آورده دشمن لشگر خود را
 .
 گلستان سوخت در شعله ، گلاب از گل گرفت آتش
 بیا دریاب فضه دختر پیغمبر خود را