مادر مگه چند سالته آرزوی مردن نکن
زخم در رو پر و بالته فکر پر کشیدن نکن
دعام اینه که خوب خوب بشی
دوباره خونمون و شاد کنی
باید بمونی تا یه روز بیاد
داداش حسنم و دوماد کنی
خونه بی تو بی روحه
بی تو شب ها تاریکه
از نگاهت معلومه
وقت رفتن نزدیکه
مادر مگه چند سالته آرزوی مردن نکن
زخم در رو پر و بالته فکر پر کشیدن نکن
پیچیده تو تموم شهرمون
حکایتِ تو و شهامتت
ولی حالا که توی بستری
کسی نیومدی عیادتت
تا چشات و میبندی
بابا انگار میمیره
انتقامِ اشکات و
مهدی یه روز میگیره
مادر مگه چی دیدی که اینجوری زمین گیر شدی
صورتت چه پریشون شده یک شبه چقدر پیر شدی
داداش حسنم و ببین تو خواب
که حرفای عجیبی میزنه
مگه چی دیده توی کوچه ها
با ما داره غریبی میکنه
نیمه بازِ چشم تو
نیمه شب ها بیداری
سرد خونه اما تو
مثله آتیش تب داری
مادر چرا مونده هنوز خاک کوچه رو چادرت
خونمون تو سکوته ولی گریه میکنه دخترت