آخرین حج است و در تابند دلها در تولا و تبرا

حاجیان در قلبِ صحرا آب اندک در عوض طوفانِ گرما

چهره‌ها خیس از عرق‌ها  مانده در سینه نفس‌ها

میرسد بانگِ جرس‌ها ناقه‌ها بر رَملهایِ بی قراری مثل سِیلی با جهاز عشق ، جاری روی شنها

 

آخرین حج است و برمیگردد از حج یک بیابان از خلایق 

لیک پیغمبر در آشوبِ دقائق

یک طرف یک خیل عاشق

یک طرف جمعی منافق

یک طرف آئینه‌ی حق

یک طرف آئینه‌ی دق 

بازهم مثل همیشه پشت او قرآن ناطق

در میان اینهمه در سینه دارد رازهای بی شماری از حقایق

 

 

آخرین حج است و می‌بیند ثمر داده‌ست رنجی که کشیده

سالها در سالها از دستِ جهل مردمانِ سرزمینِ خود چشیده

محنتِ شعبِ ابی طالب به جانِ خود خریده

کوچه کوچه سنگ خورده شهرها و شهرها هِی زخم دیده

هرچه می‌شد او شنیده زخمِ پیشانی و دندانِ شکسته بیش از هشتاد غزوه بار بسته

 لیک از اینها گرانتر سخت‌تر از هرچه دیده سخت‌تر حتی زِ فهم بت پرستان دیدن جهلی عمیق از مردمان جاهلستان و نفاقِ هم قطاران است اما در دل او نور فرقان است بر لبهاش قرآن است

 

آخرین حج است و بعد از اینهمه انبوه غم

ظلم و ستم درد و اِلَم ناگاه وحی آمد

دوباره وحی در یک آیه‌ی کوتاه آمد

کِای رسولِ برگزیده نور دیده هرچه کردی هرچه کردی هرچه دیدی

سالها در سالها اما همه هیچ است هیچ است!

هرچه رفتی آنچه گفتی آنچه خواندی و نشاندی

گوئیا ناگفته‌ای ناخوانده‌ای ناورده‌ای هیچ‌است هیچ است آن

مگر امروز اینک در همین منزل رسانی جاودانی این پیام آسمانی:

 

آی بَلِّغ یا نَبی ما اُنزِلَ مِن رَبکَ امروز امت را

که ما بَلَغتَ ما بَلَغتَ ما بَلَغتَ سرانجام رسالت را

 



مطالب مرتبط