حسین حسین حسین حسین
من روی بام چرا تو لب گودال چرا
دل من راضی ازین شیوه ی قربانی نیست
موی من را دم دروازه به میخی بستند
همچو زلفم بخدا زلف پریشانی نیست
زره ام رفت ولی پیرهنم دست نخورد
روزی مسلمت انگار که عریانی نیست
هرچه شد باز زن و بچه کنار من نیست
که عبور از وسط شهر به آسانی نیست
دست سنگین دل بی رحم صفات اینهاس
کارشان جز زدن سنگ به پیشانی نیست