اصلا نیازی نیست از بسترت پاشی
با درد پیش پای شوهرت باشی
هِی گفتم از دردات هِی گفتی چیزی نیست
گفتی اگه گاهی میُفتی چیزی نیست
*چیزی نیست…تو 18سالته…چرا اینطور راه میری…*
تو دست به دیواری گفتی یکم خستم
دیدم قنوتت رو گفتی یکم دستم
این بچه ها سایه رو سَر میخوان بانو
تا وقت دامادی مادر میخوان بانو
از رفتن و از من کمتر بگی ای کاش
مادر میخواد زینب فکر عروسیش باش
چشمِ پر آب تو نقشِ برآبم کرد
تابوت تو اومد خونه خرابم کرد
دنیا عجب خاکی روی سرم ریخته
هم مویِ زینب هم خونَم بهم ریخته
طفلی حسن هر شب تو خواب عزاداره
هی میگه دیواره هی میگه گوشواره
زینب با دل شوره هی روتو میبوسه
شونه که می اُفته بازوتو میبوسه
ای واااای…ای واااای….ای واااای..