پشت خرابه دخترکی کج نشسته بود
میخواست که ادای مرا در بیاورد
ز خانه ها همه بوی طعام می آمد
ولی به جان تو آقا گرسنه خوابیدم
به جرم این که ندارم پدر، زدند مرا
شبیه مادر در پشت در، زدند مرا
نهادی سر به روی زانوی عبید الله، خوش گفتی
نگفتی دختری داری که آن هم شانه ای دارد
دارم موهام یواش یواش شبیه مادرت سفید میشه