تو شام ذوالفقار گریه ام ادامه جهاد حیدری بود
نفهمیدن نبرد اشکام خودش یه فتح خیبری بود
با سیل اشک صبح و شامم
شامو رو سرش خراب کردم
پای علمت کنار عمه با گریه انقلاب کردم
عمه شد حیدر و من شدم فاطمه
تیغ اون خطبه هاش تیغ من اشکمه
ولی دیدن این دفعه علمدار منم
آی زدنم آی زدنم آی زدنم
نیمه شب غریب گیر آوردنم
آی زدنم آی زدنم آی زدنم