هنگامه ی غم شد
تیر آمد و مقتل همه آلوده به سم شد
هی کم کم و کم کم
از جسم تو هی کم شد و هی کم شد و کم شد
یک نیزه به شانه
آنقدر فرو رفت که یک مرتبه خم شد
پاشیده تن او
تقطیع شده بند به بند بدن او
عمامه و انگشتری و پیروهن او
لب پاره شد انگار با پا زده نیزه بر دهن او
لب تشنه و خسته
شمشیر چنان خورده که اعضاش شکسته
زیر سم مرکب دندان و سر و سینه و ابروش شکسته
شمر است که با چکمه روی سینه نشسته