تو را آوردهام اینجا که مهمان خودم باشی
شب آخر روی زلف پریشان خودم باشی
من از تاریکی شب های این ویرانه میترسم
تو را آورده ام خورشید تابان خودم باشی
فراقت گرچه نابینام کرده باز میارزد
که یوسف باشی و در راه کنعان خودت باشی
پدر نزدیک بود امشب کنیز خانه ای باشم
به تو حق میدهم پاره گریبان خودم باشی