نور چشمان محمد
از دل ویرانه سر زد
یا رقیه مژدگانی
عشقت آمد
بعد از آن شب های تلخ اشک و زاریها
آمده پایان آن چشم انتظاریها
بی قراریها
سر شده غمهای تو یا رقیه
شد شب رویای تو یا رقیه
آمده بابای تو یا رقیه
عشق من پس پیکرت کو
جای سالم بر سرت کو
باقی رگهای سرخ
حنجرت کو
دشمن تو دخترت را روز و شب میزد
دیدمت آنجا که چوبش را به لب میزد
بی ادب میزد
هرچه سنگ است آمده سوی بابا
هرچه آمد خورده بر روی بابا
غرق خاکستر شده موی بابا
آن طلوع فجر آمد
وقت صبر و اجر آمد
آه تا بابا تو رفتی
زجر آمد
دخترت پرپرترین لاله در این باغ است
یادگار آن شب افتادن از ناقه است
گونهام داغ است
آتش و اهل حرم من چه گویم
با تو از موی سرم من چه گویم
آه که از معجرم من چه گویم