لطفا حداقل دو حرف را وارد کنید ...
اگر آتش به دلت هست و اگر تب داری
اگر آتش به دلت هست و اگر تب داری

چهار‌شنبه، 12 مرداد 1401 - حاج محمود کریمی - رایه العباس | 10 مرداد | 1401 مدت زمان:17:45

دانلود مداحی ها و نوحه های حاج محمود کریمی با لینک مستقیم دانلود همراه با متن نوحه و متن مداحی

اگر آتش به دلت هست و اگر تب داری
یا اگر از غم و اندوه و بال، سینه لبالب داری
یا پریشانی روز و دل آتش‌زده هرشب داری
چاره‌اش نور علی نور، دعای نور است
بسم ربّ نور است؛ گرچه او مستور است
چاره‌اش زمزمه‌ی نور، دعای زهراست
چاره‌اش یک مدد از چادر بانوی خداست

نور خورشید نه؛ مهتاب نه؛ این‌ها همه هیچ
نور می‌خواهی از آن چادر بانو دریاب
نور آن عصمت ناب
نور از ریشه‌ی آن چادر قدسی‌ست که قدّیسه‌ی
صدّیقه به سرداشته، می‌جوشد از این چادر پر
وصله‌ی خاتون علی، سرّ مکنون علی
چادری که سر هر ریشه‌ی آن معجزه در معجزه پنهان کرده، درد درمان کرده، زخم کتمان کرده، عاریت بوده شبی، نزد شمعون یهودی و سحر با
نورش
از یهودی‌ها هم دل ربوده‌ست و مسلمان کرده
سیره‌اش را دریاب، در دل این گرداب، ریشه‌اش را
دریاب، این سلاح تقواست، چادرت حصن حصین
زهراست، رنگی از نور خداست، هرکه دارد به سرش، سایه‌ی رحمت دارد
حسّ آرامشی از باغ نجابت دارد
عفّت و عاطفه و لطف و محبّت دارد
عطر عصمت دارد، چادر مشکی او ریشه‌ی غیرت
دارد
چادرت را دریاب! چادرت حرمت و عزّت دارد

چیست آن؟ پوشش بیت‌الله است
رنگ آن تیره ولی بر سرتان پرچم ثارالله است
چیست چادر؟ صدف گوهرهاست، حرم دخترهاست، حافظ باورهاست، چادر مشکی تو شهپر توست، خواهرم! سنگر توست، دست زهراست که روی سر توست
وارث نور حجاب! چادرت را دریاب

ولی ازتیر هوس‌ها دوری، حاضری درهمه‌جا، در
حفاظ نوری، نوری ازجنس شرف، نوری از جنس
غرور
مثل قرآن‌کریم «فی کتاب مکنون» «فی حجاب مستور»
چادر آرامش یاس، وسط طوفان‌هاست
ستر ناموس خداست، چادر آسودگی لاله از اندیشه‌ی باد
چادر آسایش گل‌برگ از احساس نظربازی‌هاست
چادر خیمه‌ی عاشوراست، چادر ارث زهراست
چادر مادرمان دست مرا می‌گیرد
با همان انوارش؛ با همان اسرارش
با همان حسّ صمیمیّت خود، با همان غیرت خود
بین راه و بیراه، بین گاه و بیگاه
تا که لب باز نکرده است؛ دعا می‌گیرد

با همان مادری‌اش، فکر من است
روز و شب روضه‌ی او، ذکر من است
نه فقط دست من و تو به پرش هست دخیل
همه از نوح و خلیل، فطرس و جبرائیل
دودمان آدم، سال‌ها هست که حاجات از آن
می‌گیرند، از همان مقنعه، جان می‌گیرند
ناتوانند و توان می‌گیرند
همه با گریه زبان می‌گیرند:
چادرت را بتکان؛ لطف خدا را بفرست
چادرت را بتکان؛ روزی ما را بفرست
ای که روزی دو عالم، همه از چادر توست
روزی ماه محرّم، همه از چادر توست

و خدا نیز به آن نور، مباهات کند
فخر بر «مادر سادات» کند

چادری که به پرش، بوسه‌ی احمد دارد
روی هر ریشه‌ی آن، بوی محمّد دارد
چقدر چشم کشیده است علی؛ حیدرکرّار روی چادر بانویش، نور سرمد دارد

ولی افسوس!
که یک روضه‌ی پر غصّه‌ی بی‌حدّ دارد
روضه‌ای بد دارد؛ ای مدینه! ای داد!
از نگاهی سنگین؛ دادها از بیداد
آه! این چادر پرنور، زمین خورد؛ زمین

پاره از لطمه‌ی بی‌باکی شد
یک نفر کاش بگوید که چرا خاکی شد
پشت در بود که آتش سر زد
یک نفر شعله‌ای آورد و به جان در زد
در آتش‌زده را وای که بر مادر زد
زینب افتاد؛ حسن برسر زد؛ دید درکنده نشد
ضربه‌ای دیگر زد؛ وای محکم‌تر زد!

قنفذ از راه، از آن‌لحظه که آمد، می‌زد
تازه می‌کرد نفس را و مجدد می‌زد
وای از دست مغیره؛ چقدر بد می‌زد
جای هرکس که در آن‌روز نمی‌زد، می‌زد

کربلا چادر زهرا به سر زینب بود
سپر زینب بود؛ لشکری دور و بر زینب بود
درمیان گودال، قمر زینب بود؛ سحر زینب بود
جگر زینب بود؛ آن‌طرف، حرم شعله‌ور زینب بود
این‌طرف برسر نی، هم‌سفر زینب بود
گرچه زینب از غم، غیر خوناب نخورد
آه از سینه کشید؛ با دل پرخون گفت:

مادر آب کجایی؟! پسرت آب نخورد
پای فریاد غم‌اش، سینه‌ای نیست که در عرش خدا چاک نشد
ناله می‌زد ز جگر:
پدر خاک کجایی؟! پسرت خاک نشد

از کنار گودال، چادرش را دو گره بست؛ قدم را
برداشت، کوه غم را برداشت
بی حسین و عبّاس، او علم را برداشت
یک‌تنه بار حرم را برداشت
رفت تا شام بلا
نعره‌اش کاخ ستم را برداشت