زینب مضطرم؛ آمدم از حرم
تا بگیرم اذن میدان ای برادرم!
کودکانم ببین: چون طفل خوشهچین
لطفی ای نازنین! جانا جان مادرم!
من مورم و تو سلیمان
جان خواهر را مرنجان
یار دیرینهام: تویی آئینهام
جان مادر، مزن دست رد به سینهام
ببین روی سرم؛ چادر مادرم
با این چادر مثل بانوی مدینهام
هدیهام را برنگردان
جان خواهر را مرنجان
با قلب پر دردم دو سرباز آوردم
جانا! راضی مشو دستخالی برگردم
این دو جنم دارند؛ طیّار و کرّارند
مرد میدانند و شاگرد علمدارند
راهیشان کن سوی میدان
جان خواهر را مرنجان