یادته توی مدینه روی زانوت می نشستم
دور گردن تو بابا حلقه میشدش دو دستم
یادته گفتی رقیه تو عزیز همه هستی
دختر خوب و قشنگم شبیه فاطمه هستی
یادته جشن تولد برام گوشواره خریدی
دست پر مِهر تو بابا به روی سرم کشیدی
حالا جون عمه زینب چشمای خونیتو وا کن
دست عدو بزرگتر از صورت من است
یک ضربه زد دو گونه ی سرخم کبود شد
یتیمی درد بی درمان یتیمی
یتیمی خواری دوران یتیمی
الهی طفل بی بابا نباشه
اگر باشه در این دنیا نباشه