به اذن تو، شمشیر میکشم
جمل را به تصویر میکشم
به یاد شمشیر دودم
دمادم تکبیر میکشم
انّ تنکرونی فانا بن الحسن
سبطالنّبی مصطفی الموتمن
من کشتهی تیغ نگاه حسین
عالم همه کشتهی شمشیر من
حسین آبروی منو
حسین آرزوی منو
حسین زندگی منو، عموی من
انا بن الحسن، سیف الحسن
که جوشن نمیپوشم به تن
شهیدم از حبّالحسین
بریزید خونم بر کفن
کسی فتی نیست به جز جدّ من
حریف این قوم منم، تنبهتن
أزرق بیا که اجلت آمده
انّ تنکرونی فانا بن الحسن
منم ذوالفقار حسن
منم یادگار حسن
اگر پهلوانی، بیا بهسوی من
منم مرد میدان حسین
کفنپوش مردان حسین
غباری به دامان حسین
دو عالم به قربان حسین
نبودهام پیش عمویم یتیم
انّ تقتلونی و انا ابن الکریم
من تشنهام؛ تشنهی آن تشنهای
که وعده دادی به بلای عظیم
اگر دستوپا بزنم
عمو را صدا بزنم
به این بغض وا شده در گلوی من