وا عطشاه وا عطشاه وا عطشاه
آب ندادند به طفل رباب
تا که بر روی زمین خیمه سقا افتاد
پدرت از نفس و مادرت از پا افتاد
وا عطشاه وا عطشاه وا عطشاه
آب ندادند به طفل رباب
تا که بر روی زمین خیمه سقا افتاد
پدرت از نفس و مادرت از پا افتاد
ناخنت خون شده و چهره مادر زخمی
آنقدر چنگ زدی تا به رخش جا افتاد
وا عطشاه وا عطشاه وا عطشاه
آب ندادند به طفل رباب