در بغل میگیرمت؛ افسوس! درهم میشوی
گاه پیدا میشوی و گاه، مبهم میشوی
اینکه بر دوش من عمری بود؛ تابوت تو بود
در عبا میچینم امّا زود درهم میشوی
بوسهای حتّی تنت را نامرتّب میکند
آه با نازی عزیزم! نامنظّم میشوی
خیمهام را، دخترانم را صدایت کشت کشت
آبرویم، مرهم این چند محرم میشوی
روی زین اسب بودی؛ نیزهها پیچاندنات
روی زین از درد دیدم هرطرف خم میشوی
روی یال افتاده بودی؛ اسب، راهاش را ندید
روی یال افتادی و دیدم فقط کم میشوی
قاتلات تا دید وضعم را، به حالم گریه کرد
قبل آن گودال، داری قتلگاهم میشوی
خوب شد لیلا کنارت نیست، هنگام غروب
بر سر سرنیزهای، با زور محکم میشوی