بریم مدینه خونه ی مولا
عیادت مادری خسته که این روزا دلش شکسته
جوونه اما گرده پیری رو سر و صورتش نشسته
خیال موندن نداره دیگه
خیری ندیده از مدینه یه دنیا غم داره تو سینه
میکشه آه سردی تا که غربت حیدرو میبینه
بار سفر رو داره میبنده صدای آه علی بلنده
چند روزه کارش فقط همینه تابوتو میبینه و میخنده
خانم خونه ی حیدر مرو زهرا
حسن یه گوشه خیره به مادر
زانوی غم بغل گرفته داره به دل حرف نگفته
خیلی صبوره اما بازم کوچه ها از یادش نرفته
روی کبود و چادر خاکی
لکه خونه مونده رو دست شده بلای جون حیدر
سه ماهه که خانم خونش بی رمق افتاده تو بستر
دلش گرفته از این زمونه بهار عمرش رو به خزونه
دست شکستش بالا نمیاد عجل وفاتی داره میخونه
خانم خونه ی حیدر مرو زهرا
تو این روزای آخر عمری
رسیده کار بچه هارو کرده همه سفارشارو
با بغضی که داره تو سینه روضه میخونه این شبارو
برا حسینش داره میدوزه یه پیروهن با دست لرزون
آروم آروم با چشم گریون میگه به زینب عوض من
تن حسینم تو بپوشون
میاد یه روزی که ته گودال داداش حسینت میوفته بی حال
سر همین پیراهن کهنه میبینی میشه دورش چه چنجال
خانم خونه ی حیدر مرو زهرا