هر گرفتاری سراغ آستانش را گرفت
رزق و روزیِ تمام خاندانش را گرفت
خوش به حالِ سائلی که سائلِ عباس شد
خوش به حال آن که از عباس نانش را گرفت
روزِ محشر دست هایش دستگیری می کند
دستِ خود را داد دستِ دوستانش را گرفت
هیچ کس اندازه ی عباس شرمنده نشد
کربلا بدجور از او امتحانش را گرفت
از خجالت آب شد، آب آورِ کرب و بلا
عصرِ تاسوعا امان نامه امانش را گرفت
چشم هایش پاسبان های بَناتِ خیمه بود
حرمله با تیر چشمِ پاسبانش را گرفت
تیرها در پیکرش وقتِ زمین خوردن شکست
بس که خون رفت از تنش آخر توانش را گرفت
صارَ کَالْقُنْفُذ برایِ تیرها جایی نماند
ناگهان سر نیزه ای حجمِ دهانش را گرفت
قتل او کار عمود آهن و نیزه نبود
تیرهایی که به مشکش خورد جانش را گرفت
از بغل تا که سرش را بر سر نیزه زدند
گریه های ناتمامی خواهرانش را گرفت