پای قولی که دادی
قبل از رفتن به طفلان
حالا داری کنارم
به سختی میکشی جان
دلواپس منی که
جانم رسیده بر لب
امّا خبر نداری
از حال و روز زینب
ماه دیده دریده، من با قدّ خمیده
رفتی تا قلب خیمه، باد خزان وزیده
تسلّایی بر این داغ
دیگر اثر ندارد
حتّی اگر که باران
از آسمان ببارد
پناه ما تو هستی
آب و عطش بهانهست
دریای خشم چشمات
امید کودکان است
پناه دخترانم، آتش زدی به جانم
بی تو، خمیده خود را به خیمه میکشانم
داغت کشد زبانه
از قلب پرشرارم
زینب باور ندارد
دیگر تورا ندارم
چشمان غرق خونات
گرفته بوی مادر
خداحافظ علمدار
خداحافظ برادر
زخمی و پر شکسته؛ فرق قمر شکسته
تا خیمه این خبر را بردم، کمر شکسته
با اینکه مشک را تا
آخر رها نکردی
میخواهی از خجالت
به خیمه برنگردی
تمام خیمه غرق است
در آیههای زلزال
کارم بی تو تمام است
رسیده وقت گودال
تیغ سر مراهم، داغت کرده فراهم
حسّ میکنم از الآن، میان قتلگاهم