خدا کند که بیایی شبی به روضه یِ ما
شنیده ام که به سر سر زدی کلیسا را
خوشا به پنجه ی راهب که شانه ات می زد
به آنکه بُرد دلِ راهبان ترسا را
به پیر مرد غریبی که شُست گیسویت
گرفت از سر و رویِ تو خاکِ صحرا را
خوشا به بزم عزاخانه اش که تا دَمِ صبح
شنید پیشِ سرَت روضه هایِ زهرا را