روزگارم در پناه تکیه ات سر میشود
دست بر خاک سیاهم میزنم زر میشود
فرش خود را میفروشم خرج هیئت میکنم
برکت ولخرجی ام صد ها برابر میشود
هروله کردن پس از آن گریه میچسبد فقط
خستگی سینه زن با گریه اش در میشود
عقل را ول کرده ام خواب و خوراکم روضه است
مجلس دیوانه ها یک جور دیگر میشود
مزه دارد دستپخت آشپز های حسین
بانی دیگ غذایت شخص مادر میشود
چوب و هیزم دیدم و یاد تنور افتادم