آتش جان مرا کم شعله ور کن
امشبی را ای پدر با من سحر کن
از غم و دل تنگی و دل شوره سیرم
آرزو دارم در آغوشت بمیرم
سر زده آمدی مهمان من کنج ویرانه
عمه ام میزند با دست خود بر سرم شانه
امشب از داغت دگر جان میسپارم
بیش از این من طاقت دوری ندارم
دل که تاب فراغت ندارد
سر به دامن تو میگذارد
بود و نبود من روی کبود من
آخر قصه من دور از تو بابا سر رسیده
رنگ رویم مثل رنگ تو پریده
قامتم چون قامت زهرا خمیده
ای پدر مرا ببر که بیش از این طاقت ندارم
ای پدر غارت شده بدون تو دار و ندارم
ای پدر آتش زده به قلب عالم تا قیامت
قصه ی سر تو و دل من و چشمای تارم
سر زده آمدی مهمان من کنج ویرانه
عمه ام میزند با دست خود بر سرم شانه
امشب از داغ تو جان میسپارم
بیش از این من طاقت دوری ندارم
امشب از داغت دگر جان میسپارم
بیش از این من طاقت دوری ندارم
بابا حسین
بابا حسین
بابا حسین