مثل گنج تو قصه هاست
این چیه که پیش شماست؟
ظرف شیشه ایش از کیه؟
تربت چیه؟ از کجاست؟
ای مادر بزرگ! برام از این سرّ مستوره بگو
امّ سلمه! برام ازین خاک و قاروره بگو
برات میگم عزیزم، بشرطی دق نکنی
نیاد جونت به لبت، بلند هق هق نکنی
این ظرفو رسول خدا داده مادر
قصهاش پُر غصه و ناله و حرفه
آتیش میزنه دل صخره و سنگو
این خاک حسینه که داخل ظرفه
فرموده رسولِ خدا که یه روزی
می بینی که شیشه لبالب خون شد
یعنی که حسین عزیزمو کشتن
یعنی که شکوفه اسیر خزون شد
پر خون شد قلبِ همه، بس کن ام سلمه
می لرزه عرش خدا، با اشکای فاطمه
قصهی تو مادربزرگ
شعله زد به آب و گلم
میجوشه ازین ماجرا
مثل سیر و سرکه دلم
تنها یه سوال: چی گفت جدّم از غسل و کفنش؟
ای مادربزرگ! چی گفت جدّم از حال پیرُهنش؟
برات میگم عزیزم، بشرطی دق نکنی
نیاد جونت به لبت، بلند هق هق نکنی
غسل بدنش همه خون گلوشه
رخت و کفنش همه ریگ بیابون
از پیرُهنش چی بگم آخه مادر؟
کاشکی که نپرسی ازون تن گلگون
می پژمره میوه سدره و طوبا
پرپر میشه غنچه ی باغ معلّى
اون که روی منبر دوش نبی بود
رأسش روی منبر نی میره بالا
پر خون شد قلب همه، بس کن ام سلمه
می لرزه عرش خدا، با اشکای فاطمه