ته گودال که جای پسر زهرا نیست
جای قرآن که به زیر سم مرکبها نیست
پیرهن از تن بیسر شده، در آوردند
بیکفن در وسط دشت، رهایش کردند
جدّ مظلوم مرا با لب عطشان کشتند
مادرش دید و به گیسوی پریشان کشتند
نیزه را سرور من، بستر راحت کردی
شام را غلغلهی صبح قیامت کردی
بر لب خشک تو آنروز حکایت میکرد
خاتمی را که در انگشت شهادت کردی
اکبر و قاسم و عبّاس کجایند، کجا؟
عشق! کی اینهمه را بردی و غارت کردی؟
چیست در تو؟ همه امروز تو را میبینند
ای سر بیسر سرور، چه قیامت کردی