لال شده قلم توو دستم که مدح دریا بنویسم
که از یه دنیا غم و غربت، باید یه دنیا بنویسم
از دل مهربون مردی که تنگه قدر آسمونا
از چشایی که راه گرفته؛ خیره شده به دور دورا
اونکه با تیغ تیز صلحش، دستای فتنهگر قلم شد
از برکات صلح اون مرد، پرچم «کربلا» علم شد
کربوبلا هنوز برپاست از پی محکمی که ساخته
غیر خدا و آلعصمت، حسن رو هیچکی نشناخته
ما که تموم عمرمونو غیر کَرَم ازش ندیدیم
فقط به پای درد دلهاش، خوندیم و گفتیم و شنیدیم
فقط شنیدیم که با لطفش، عالمی رو اسیر کرده
غصهی تنهایی حیدر، بین گلوش گیر کرده
شنیدیم از زخم زبونا که صلح بیدلیل کردی
غصه چقد که هی میگفتن مسلمینو ذلیل کردی
درد دلت چقد زیاده، قصهها بسکه گریه داره
هیچکی نمیتونه خودش رو یهلحظه جای تو بذاره
کی میتونه یهلحظه حتّی به پای منبری بشینه
به پای منبری که نُقلش، سَبِ امیر مومنینه
روزا و شبهای کی انقدر با درد و خاطره عجینه
کی میتونه یه عمر هر روز، قاتل مادرو ببینه
یه وقتایی که چشم ابریش به سمت عمق آسمونه
فقط خدا میدونه با ماه چه روضهای داره میخونه
روضهی بیکسی حیدر، روضهی دود و در و دیوار
روضهی نالههای مادر، روضهی خون روی مسمار
طناب دور دست بابا، نشون روی دست مادر
هقهق خواهرش توو کوچه، میون دست و پا برادر
روضهای که نوشته تاریخ، پیر و جوون گفته شنیده
ولی تا مادرش نفس داشت، دم نزد از غمی که دیده
کاشکی قدم بلند تر بود؛ از رو سرم دستی که رد شد
مادر توو کوچهها نشست و فقط بگم که خیلی بد شد
دیدم با چشمای پر از اشک، رو خاکا گوشواره شکسته
دیدم رو خاک کوچه گریون، مادر آسمون نشسته