دور و برت شمر رو که دیدم
یه لحظه هم خیمه نموندم
میبینی با چه حالی داداش
خودمو تا اینجا کشوندم
چرا جلو چشای مادر
چکمشو رو سینت میکوبه
نفس نفس نزن به سختی
تا فکر کنم حال تو خوبه
دم غروبه تو قتلگاه قیامته
فکر نکنم شمر به دنبال غنیمته
با خنجر کند گلوی تو اذیته
غریبه مادر...