ای درود، و صلوات از احد دادگرت
ای امامان و نبیّین و خدا مفتخرت
خازن باغ جنان خادم کوی کرمت
حامل وحی خدا طوطی شاخ شجرت
میکند ناز ببوی خوش فردوس نسیم
گر بهمراه غباری بَرَد از خاک درت
دختران در همه جا دست پدر میبوسند
تو که هستی که زند بوسه بدستت پدرت
تو که هستی که بفرمان خداوند مجید
قد به تعظیم برافراشته خیرالبشرت
نخل توحیدی و خوبان همه برگند تو را
شجر نوری و فرخنده امامان ثمرت
رخت بندد بدیار عَدَم از شرم عذاب
گربه محشر فتدای مظهر رحمت گذرت
در مقامی که تو فرمان دهی و نهی کنی
دو غلامند به تعظیم قضا و قدرت
بیشتر شیفتة روی منیرت میشد
هرچه میدید نبی بیشتر از پیشترت
با تحیر بسوی ختم رسل برگردید
تا علی یافت ز سرّ دو جهان باخبرت
صفحه صفحه چو بقرآن نظرم میافتد
آیه آیه است بتوصیف کتاب دگرت
زیر این چرخ کهنسال تو در شام زفاف
جامۀ نو پی انفاق در آری ز برت
بخداوند دو عالم بدون عالم نبود
چون تو وامّ و اَب و شوهر و دخت و پسرت
شعلهها لاله شود در نظر دوزخیان
افتد ای چشم خدا تا سوی دوزخ نظرت
چه خلوصی چه خضوئی چه خضوعی است تو را
که خدا فخر نماید به نماز سحرت
به کتاب و به رسول و به علی داد بقا
عمر کوتاه تو و زندگی مختصرت
تو که سرتا بقدم احمد مرسل بودی
از چه خم گشت در ایّام جوانی کمرت
تو که مرآت خدایی بچه جرم وگنهی
نیلگون گشته ز سیلی رخ همچون قمرت
بسته شد دست علی تا تو ز پا افتادی
آه از بیکسی شوهر خونین جگرت
به نگاه علّی و نالة زینب سوگند
پسرت دید در آن کوچه چه آمد بسرت
خانهات نی، که همه هستی عالم میسوخت
گر نمیرخت بر آن شعله سرشک بصرت