گل جای خود دارد ای کاش ، آهن در آتش نماند
من دوست دارم که حتی ، دشمن در آتش نماند
راه گریزی ندارم ، میسوزم و مینویسم
صد مرد آتش بگیرد ، یک زن در آتش نماند
سیلی برده توان او ، مسمار در نشان او
باید جان داد که بی امان ، آتش افتد به جان او
دل بردی از من به یغما ، ای شاه بی لشکر من
دیدی چه آوردی ای دوست ، از دست دل بر سر من
عشق تو در دل نهان شد ، دل زار و تن ناتوان شد
مژگان شوخت چنان تیر ، ابرویت ای جان کمان شد
حرم داغت خروش من ، بار عشقت به دوش من
تسلیمم پس خوش است اگر ، حلقه افتد به گوش من
می سوزم از اشتیاقت ، در آتشم از فراقت
کانون من سینه ی من ، سودای من آذر من
بار غم عشق او را ، گردون نیارد تحمل
چون می تواند کشیدن ، این پیکر لاغر من
حرم داغت خروش من ، بار عشقت به دوش من
تسلیمم پس خوش است اگر ، حلقه افتد به گوش من
با من صنما دل یک دله کن
گر سر ندهم آنگه گله کن
حسین حسین حسین …