باز دیدار پدر
شد نصیبم عمه
دختری خون جیگرو
مو سپیدم عمه
کعبه من سر اوست
دل به او میگردد
من با دستای کبود
موهاتو شونه کردم
به لبای خشک او
چشامو میدوزم
اگر سوخته صورتت
من جگر میدوزم
خار صحرا بابا جون
کف پامو بریده
زجر نانجیب بابا
معجرم رو کشیده
از لبام برات بگم
چند روزه نخورده آب
داداش اصغرم کجاس
داره میمیره رباب
بابا عمه چادرش
همه خاک آلوده
دو تا گوشامو ببین
شده خون آلوده
باز دل تنگ پدر
تو برام قصه بگو
از نگاه بابا
بر سر نیزه بگو
همه نامردای بد
ماهارو میدیدند
از ما با سنگای تیز
پذیرایی کردن
راستی بابا یکی سنگ
اونجا بر سر تو خورد
چیزی که نشد بگم
اینجا دختر تو ام
یادته شبا بابا
قصه میگفتی برام
توی این خرابه هم
از تو لالایی میخوام
عمه میگفت که بابا
با عمو رفته سفر
حالا که تو اومدی
بابا جون منم ببر
من که رو دامن تو
بوده ام ناز و عزیز
بابا بعد تو منو
بی حیا خونده کنیز
چند روزه گرسنمه
تشنگی یار منه
عمه گفت روزه بگیر
لگد افطار منه
شده همچون گل سر
لخته خون بر مویم
بس که چنگش زده اند
کم شده گیسویم
ادخیل یا رقیه
ادخیل رقیه جان
ادخیل رقیه جان
ادخیل رقیه جان