غبار مقدم او را مسیحا آرزو میکرد
به آب دیده و جاروی مژگان رفت و رو میکرد
حسین با خون خود راه سعادت را نشان میداد
و سائل گوشه ی محراب آن را جست و جو میکرد
حسین سجاده اش را بین گودال بلا انداخت
نماز عشق ررا میخواند و با خونش وضو میکرد
جوابش را فقط با ناسزا و سنگ میدادند