شصت و سه سال، مثل کوه محکم بودم

نیمه ی شب با گریه، همدم بودم

شصت وسال، به درد و آه مردم، مرهم بودم

از شوق وصال معبودم

با درد فراق همیشه جنگیدم

کی می فهمه این شصت و سه سال هرروز

چه چیزا که ندیدم

دستامو بستن و، فاطمم افتاد رو خاک

الهی رضا برضاک

محسنمم کشته شد، نفسی و اهلی فداک

الهی رضا برضاک

«الهی رضا برضاک»

 

حکایت، آه من معنا می شه

بغض علی روضه فردا می شه

کرببلا بر سر اسم حیدر بلوا می شه

دارم می بینم روزی رو که

کربلا پر از نسیم آیاته

یک گوشه ی گودال حسین من

مشغول مناجاته

با یاد مادرم، افتادم روی خاک

الهی رضا برضاک، اصغرمم کشته شد

نفسی و اهلی فداک

«الهی رضا برضاک»



مطالب مرتبط

 من این غمو نمی‌فروشم
من این غمو نمی‌فروشم

چهار شنبه, 12 شهریور 1399

پخش
السلام ای بدن بی سر گرما دیده
السلام ای بدن بی سر گرما دیده

یک شنبه, 08 اسفند 1400

پخش
ای کربلا نرفته ها
ای کربلا نرفته ها

چهار شنبه, 14 مهر 1400

پخش